نقطهٔ پایان

noghteye payan

می‌گویی دردمندی

از دیدن دردم.

می‌خواهی آزادم کنی

همین جا و در دم.

 

غافل از آنی 

که خود تو زنجیر منی

مایهٔ این همه آزار

و درد و تحقیر منی.

 

نیمرو می‌کنی و آب‌پز

تخم‌های مادرم را

که در کنج زندان

در خود تکیده.

 

می‌خوری امشب

پیکر برادرم را

که در لحظهٔ چاقو

بر خود لرزیده.

 

ناسزا می‌گویی

به زمین و زمان

به جلادان و ظالمان،

شکنجه‌گران و دژخیمان

غافل از آن که آنها نیستند

بر حکم تو جز مجریان،

آری تویی، فقط تویی

در این داستان حکمران.

 

می‌پردازی تو

حقوق جلادان را

پر می کنی تو

جیب دژخیمان را.

افسوس که حکم می‌رانی

با  شکم‌چرانی،

«تو» علت درد منی

شاید خودت ندانی.

 

می‌خواهی رهایم کنی

از درماندگی‌ام؟

نقطهٔ پایان باشی

تو بر بردگی‌ام؟

 

بکُش این حرص و آز را

در خودت بی‌درنگ

ویران کن این خانهٔ ظلم را

پر از نیرنگ و ننگ،

بساز تو دنیایی

 مهربان‌تر و قشنگ.