مهمان‌کشی

(تقدیم به پرندگان مهاجر بی‌گناهی که در کشورمان اسیر مهمان‌کشان می‌شوند)

mohajer1

مسافر ناگزیر پاییز بودم
گریزان از سوز و سرما
وقتی به دیارت رسیدم
بال‌هایم ناتوان و خسته،
خودم گرسنه و شکسته.


چه می‌خواستم از دیارت
جز نفسی تازه
و جانی دوباره
و توشه‌ای برای راه ناگزیرم؟


چه می‌دانستم
رسم شهر تو
مهمان‌کشی است؟


چه می‌دانستم 
زیر این نیلگون خیال‌انگیز
که میل فرود را در هر سینه‌ای 
شعله‌ور می‌کند،
جوانمردی مرده است
و دندان مردمانش 
دیری است
که به مزهٔ گوشت مهمانان
خو کرده است؟


آیا درد تک تک یاخته‌هایم را
در این لحظهٔ مهیب واقعیت
در این شومی و نحسی سرنوشت
که مرا به شهر تو آورده است،
در این مقابلهٔ مرگ و زندگی
حس می‌کنی؟

آیا صدای بال‌های خسته‌ام را
که برای فرار از دام تو
آخرین تقلا را می‌کنند
می‌شنوی؟

راستی 
کی مهمان‌کشی
رسم شهر تو شد
ای میزبان نامهربان ایران‌زمین؟

 

mohajer2

 

mohajer3

 

mohajer4

 

mohajer5

 

mohajer6