- توضیحات
- نوشته شده توسط: تالین ساهاکیان
نمیدانم چند ساله بودم وقتی برای اولین بار دست به عملیات مخفی "جدا کردن گوشتهای خورش" به نفع گربههای گرسنۀ محله زدم یا واکنش مادرم وقتی برای اولین بار چند بچه گربۀ یتیم کارتن شده (!) را به خانه آوردم چه بود (قیافۀ خودم باید حق به جانب بوده باشد!) یا دقیقاً چند ساله بودم وقتی برای اولین بار نسبت به گاو یا مرغی که گوشتش را میخوردم احساس گناه کردم یا نام اولین سگی را که در مادی خشک شدۀ کنار خانۀ مادربزرگم زندگی میکرد چه گذاشته بودیم (خدا بیامرزدش! شهرداری به او سم داد) ولی یک چیز را خوب میدانم: از زمانی که خود را شناختهام یا شاید هم کمی قبلتر از آن، عاشق حیوانات بودهام. عشقی که به مرور زمان کاملتر شده و از محبتی توام با خودخواهی و حس مالکیت یا دلسوزی به عشقی خالصتر توام با شناختی عمیقتر تبدیل شده است. عشقی که به آن مدیونم. من به تک تک حیواناتی که به نوعی در زندگیم ظاهر شدهاند مدیونم. از سگها و گربههایی که هر کدام چندین سال تمام در شادی و غم با من همراهی کردهاند تا انواع و اقسام حیواناتی که تنها چند ماه یا چند هفته در کنارشان بودهام یا در کنارم بودهاند تا گوسفندهایی که دم در قصابیها تنها برای چند دقیقه دیدهام. من در نگاه همۀ آنها یک چیز را دیدهام: بیگناهی. من حتی به حیواناتی که ندیدهام مدیونم، حیواناتی که زندگیشان به نفع بوالهوسی ما انسانها سیاه شده است، حیواناتی که ... این مثنوی صد من کاغذ است ولی من قصد دارم لااقل گوشههایی از آن را در این وب سایت مطرح کنم تا شاید...
اگر شما هم قلبتان برای حیوانات میتپد بگذارید با هم همراه شویم. ایمیلهای خود را به آدرسارسال کنید. متشکرم.
با تشکر، تالین ساهاکیان