- توضیحات
- نوشته شده توسط: تالین ساهاکیان
تایک، فیلی که تاریخ آفرید
سال ۱۹۷۴... موزامبیک... یک بچه فیل گرد و باهوش دنبال مادرش میدوید و شیطنت میکرد. پر از انرژی و کنجکاوی بود. از دنیا چه میخواست که نداشت؟ مادری مهربان، یک خانوادهٔ دلسوز که برای همدیگر جانفشانی میکردند و دشتها و جنگلهای بزرگی که چشم انتظار ورود او بودند...کسی چه میدانست که سرنوشت در چشم به هم زدنی زندگی او را زیر و رو میکند و تمام آن رویاها نقش بر آب میشوند؟ کسی چه میدانست که او قرار است تبدیل به یک وسیلهٔ سرگرمی برای موجود خودخواهی به نام بشر شود؟
یک بچهفیل گرد و قلمبه و باهوش و کنجکاو بود وقتی مادرش، آزادیاش، موزامبیک و آن همه سرزمین نامکشوف که انتظار چشمهای کنجکاو و قدمهای شتابانش را میکشیدند از او گرفتند و به جایش یک اسم به او دادند: «تایک» و سپس او را به سیرکی در آمریکا آوردند و روزها وشبهای سیاه و طولانی و ملالآور شروع شدند. او حالا مجبور بود تمام روز را به جای مادر و خانوادهاش با مربیان بیرحمی سپری کند که تنها یک چیز میخواستند: شکستن غرور و خواست درونی او و وادار کردنش به اطاعت از دستورها: بشین، پاشو، خمشو، روی دو تا پا بایست، سرت را برگردان، بچرخ،... شبانهروز او و همهٔ همسرنوشتانش خلاصه میشد در ۲۲ ساعت غل و زنجیر و چند پرس کتک و چوب و قلاب (برای فرو کردن در پوست به عنوان وسیلهٔ آزار) برای رام شدن... تایک حتی بیشتر از فیلهای دیگر مورد آزار و شکنجه و ضرب و شتم قرار میگرفت چون نوعی سرکشی و غرور در او بود که به او اجازه نمیداد به این آسانی به اطاعت از آن دستورهای مضحک و خفتآور تن دردهد.
پس از آموزشهای ابتدایی سفرهای طاقتفرسا هم به برنامهٔ دردناک زندگی او اضافه شدند. روزها و هفتهها در قفس و زنجیر شده از این شهر به آن شهر، از این ایالت به آن ایالت و حتی به کشورهای دیگر...
۲۰ سال به همین منوال سپری شد. تایک شکسته بود، کاملاً شکسته. در چشمانش غمی بیانتها بود. او دو بار تلاش کرد که فرار کند ولی موفق نشد.
در روز ۲۰ آگوست ۱۹۹۴ سیرکی در جزیرهٔ هونولولوی هاوایی برپا بود. مردم آمده بودند حرکات «بامزهٔ» حیوانات وحشی را ببینند و از دیدن فیلهای ۴٫۵ تنی که روی هم میایستادند یا ببرهایی که با حرکت شلاق از حلقههای آتشین میپریدند «لذت» ببرند!
بعد از برنامهٔ بندبازی نوبت فیلها بود. موقع بندبازی مردم متوجه حرکات مشکوکی در پشت پردههای صحنه شدند و سپس فیلی را بر روی صحنه دیدند که با خرطومش یک عروسک بزرگ را میغلتاند ولی نه این یک عروسک نبود، آدم بود و این یک بازی هم نبود. تایک میخواست مطمئن شود که مربی خشن و شکنجهگرش را کشته است. وقتی آرایشگر او سعی کرد جلوی او را بگیرد تایک او را هم زخمی کرد. او مصمم بود این مربی لعنتی را بکشد و میخواست از این بابت مطمئن شود. جمعیت جیغ میزدند و حالا تایک وسط صحنهٔ نمایش ایستاده بود. او دنیای بیرون از سیرک را نمیشناخت. کسی منتظرش نبود. در چشمانش درماندگی و بلاتکلیفی موج میزد ولی برای یک لحظه تصمیمش را گرفت و شروع به دویدن به طرف در خروجی کرد. مردم فرار میکردند و جیغ میزدند. او شروع به دویدن در خیابانها کرد. صحنههایی که از فرار او ضبط شدهاند، حالتهای استریوتایپ او را نشان میدهند. او دور ماشینها یا خودش میگشت، حالتی که در حیوانات اسیر در سیرکها، باغوحشها، دامداریها و مزارع پوست بسیار شایع است و نشان میدهد این حیوانات تا چه اندازه از نظر روحی آسیب دیدهاند. آنها مرتب در یک دایره به دور خود میچرخند یا سر خود را عقب و جلو میبرند. فیلها چون معمولاً به زنجیرند، مرتب روی دو پای جلوی خود به عقب و جلو میروند.
پس از فرار تایک به سوی خیابان پلیس هونولولو وارد عمل شد و پس از مدتی تعقیب او را با شلیک ۸۷ گلوله کشت، حتی به چشمهای او هم شلیک کردند. پیکر رنج کشیدهٔ ۴٫۵ تُنی تایک بر زمین افتاد و پلکهایش برای همیشه بسته شدند در حالی که آن پیشانیبند مسخرهٔ قرمزرنگ سیرک هنوز روی پیشانیاش بود. تمام آن رویاها برای داشتن یک زندگی طبیعی و آزادی را باد با خودش برد.
تایک نه اولین فیلی بود که شکنجهگر خود را کشت و نه آخرین. فیلها حافظهای خیلی قوی دارند و هرگز چیزی را فراموش نمیکنند، خوب یا بد. در کشورهایی که از فیلها برای جذب توریسم و سواری گرفتن یا کار استفاده میکنند، بسیار پیش میآید که فیلی انتقام خود را از مربی خشناش بگیرد و او را بکشد. برخی از این فیلها کشته میشوند و بعضی که خوششانسترند توسط نقاهتگاههای فیلها نجات داده میشوند و تمام این اتفاقات به دور از چشم بازدید کنندگان و رسانهها اتفاق میافتند ولی داستان تایک، بر روی صحنه و در برابر دیدگان مردم و دوربینها اتفاق افتاد و خبرنگاران قسمتهایی از آخرین ساعتهای زندگی او را ثبت کردند. همین رسانهای شدن داستان تایک بود که باعث شد فرار تایک تبدیل به یک رخداد تاریخی در زمینهٔ حقوق حیوانات شود. فعالان حقوق حیوانات که تا آن زمان جرات نداشتند به طور جدی درخواست حذف حیوانات وحشی از سیرکها را بکنند، بعد از ماجرای تایک با جدیت تمام به این آرمان چسبیند. البته این تلاشها فوری جواب ندادند. ۲۰ سال طول کشید تا سیرکهای بزرگ آمریکا مانند «رینگلینگ براز» و «بارنام و بایلی» به خواستهٔ میلیونها امضا کنندهٔ پتیشن و سازمانهای حقوق حیوانات پاسخ مثبت دهند و نمایش فیلها را از برنامههای خود حذف کنند. تعدادی از این فیلها هنوز هم در اسارت این سیرکها هستند و تلاشهای فعالان حقوق حیوانات برای آزادی آنها و سپردن آنها به نقاهتگاهها ادامه دارند. علاوه بر این سیرکهای بزرگ، سیرکهای زیادی در کانادا، انگلستان و کشورهای دیگر مجبور شدند نمایش فیلها را از برنامهٔ خود حذف کنند و فیلها را به نقاهتگاههای حیوانات بسپارند.
حرکتهایی که پس از مرگ تلخ تایک شروع شدند در نهایت به ممنوعیت کامل استفاده از حیوانات وحشی در تعدادی از کشورها مثل مکزیک، السالوادور، بولیوی، کلمبیا، پاراگوئه، پرو، هلند و غیره ختم شد. تلاش برای ممنوعیت کامل استفاده از حیوانات وحشی در سیرکها در همه جای دنیا ادامه دارد.
۲۰ سال پس از مرگ تایک، یک فیلم مستند به نام Tyke Elephant Outlaw در بارهٔ او ساخته شد (کسانی که عضو نتفلیکس هستند می توانند فیلم مستند تایک را در آنجا ببینند).
داستان تایک، داستان بسیار تلخی است. داستان موجودی که میخواهد رها باشد و زندگی طبیعی خودش را بکند و به جای آن تبدیل به یک اسباببازی مضحک در برنامههای به اصطلاح تفریحی موجودی میشود که فکر میکند دیدن انجام حرکات نمایشی توسط یک حیوان وحشی خوار و خفیف شده لذتبخش است.
داستان تایک، داستان فیل کوچکی است که در سال ۱۹۷۴ در موزامبیک دنبال مادرش میدوید و میخواست دنیا را کشف کند و در سال ۱۹۹۴ پس از ۲۰ سال کتک و آزار و غل و زنجیر و با یک پیشانیبند مضحک در خیابانهای هونولولو دنبال آزادیاش دوید و وحشیانه کشته شد.
داستان تایک، داستان یک زندگیِ زندگی نشده است که بسیار تلختر از مرگ است ولی طغیان شجاعانهاش در آخرین روز زندگیاش و مرگ قهرمانانهاش حیوانات زیادی را از این سرنوشت تلخ رهاند. کاش لااقل در لحظات آخر در رویاهایش پشت سر مادرش در دشتهای موزامبیک دویده باشد.