همراه

 (به باد بارنی، سگ عزیزم)

 

تو بهترین همراه بودی.

با تو فصل‌ها را

دوره کرده‌ام،

از صدای اولین چلچلهٔ بهار

تا خش‌خش برگ‌های پاییزی

زیر قدم‌های ناموزونمان،

از بلورهای کرم‌های شب‌تاب

معلق در جنگل پرتب و تاب

درهوای دم کردهٔ شب‌های تابستان

تا گوی‌های پر زرق و برق

روی کاج‌های سال نو،

تا گونه‌های سرد آدم برفی‌ها...

با تو قدم زده‌ام

به نزدیک و دور،

با تو در کوپه‌های قطار

بوی قهوه

و هیجان رسیدن به تازه‌ها را

نفس کشیده‌ام...

با هم رفته‌ایم

از ترس تا شهامت،

از دوگانگی تا یگانگی...

وه که چه صبور بودی!

با تو شیرینی و تلخی‌

را چشیده‌ام،

با تو بالا و پایین را

تجربه کرده‌ام،

کنار تو خندیده‌ام،

کنار تو گریسته‌ام،

کنار تو افتاده‌ام

و دوباره ایستاده‌ام...

تلخ یا شیرین،

شاد یا اندوهگین

همیشه عشق در کنار ما بود،

در ما بود،

با ما قدم می‌زد

مثل نظاره‌گری ساکت و دلسوز

که گاه‌گاه حضور گرمش را

علنی می‌کرد

تا بگوید

تنها نیستید!

تو به من آموخته‌ای

فراز و نشیب دل بستن را،

دوست داشتن را...

تو بهترین همراه بودی...

با تو در چشم‌های مرگ نگاه کرده‌ام

افسوس که او فقط تو را می‌خواست...

تو را بدرقه کرده‌ام

اما تو هنوز بهترین همراهی

یادت هنوز با من قدم می‌زند

در دل جنگل همیشگیمان

و با من

چهار فصل را دوره می‌کند...

تو هنوز بهترین هم‌سفری

ای همراه جاودانی!