- نوشته شده توسط: تالین ساهاکیان
یقین
میکِشانی مرا
با دستِ زور بر زمین
بی هیچ شک و تردید
پُری! پُری تو از یقین!
زانوهایم شدند سُست
نه، تو نمیببینی.
نبضم مثالِ یک طبل
آخر چقدر خودبینی؟!
پرداختهای تو برایم
چند اسکناس آبدار
حالا مالک جان منی
ندارم من راه فرار.
می کِشانی مرا
به مسلخ اهریمنی
چه میخواهی از من
تو با این همه دشمنی؟
مثل خونخواری گرسنه
تو به خونم تشنهای
توی قصهٔ تلخ خیانت
تو بر پشتم دِشنهای.
کدام گناهت را باید بشوید
از دفتر اعمالت، خون داغم؟
نمیترسی آیا که بگیرد
دامنت را اشک و آهم؟
به هوای کدام سر و سودا
میکوبی بر زمین پیکرم را؟
به پای کدام هوا و هوس
میبُری تو جلاد گردنم را؟
کاش برای لحظهای
لب میگشودم به زبان تو
تا بدانی چه می کِشَم
از ظلم بیمثالِ تو.
پرهیزگار نمیشوی تو
با ریختن خون،
نامهٔ اعمالت را
سیاه میکند
این جنایت و این جنون.
نیست خون بیگناه
برای مال و جانت تضمینی،
به جای خونریزی
کاش باشی
بر رنج و درد تسکینی.