- توضیحات
- نوشته شده توسط: تالین ساهاکیان
همزاد
مرا نترسان
از این شب قیراندود
که ویرانی را
خوب میشناسم...
مرا نترسان
از اندوه
که همسفرم است،
یار قدیمیام...
مرا نترسان
از چک چک ناامیدی
که دردریا افتادهام
از باران چه باکم؟
مرا نترسان
از سایههای بلند تردید
که من به تردیدها مومنام...
مرا نترسان
از نرسیدن
نمیبینی هر قدم این راه رسیدن است
و دگردیسی؟
مرا نترسان از
تابلوهای ایست و علامتهای عبور ممنوع
که روح کولی دربدرم
آتشها برافروخته
در سرزمینهای ممنوعه
و میثاقی دارد
با بوی غریب خاک ناکجاآبادها...
مرا نترسان
از انبوه نشانهها
که به آسمانخراشها و آهنپارهها میرسد
امتداد نوک تیزشان
نمیبینی مهربانترین ستاره چگونه چشمک میزند
و همهٔ راه آیه و نشانه میشود؟
مرا نترسان از تنهایی این شب قیراندود
که حنجرهٔ جغدی
با روح آشفتهام همصداست
و با آوار این خاموشی در جنگ
و تهِ قار قارِ کلاغهای بیخواب شده
آوای بشارتی است
که تنها کسی میشنود
که با عشق همزاد است...