- توضیحات
- نوشته شده توسط: تالین ساهاکیان
ترازو
گذاشتهای مرا
در کفهٔ ترازو
مثل یک گونی سیبزمینی،
وزن گوشت و استخوانم
تنها چیزی است
که تو میبینی.
کاش بود ترازویت
کمی، فقط کمی
هوشمندتر
تا که میدیدی عیان
ارزش من هست
بسی از این بالاتر.
کاش میشنیدی
تپشهای قلب آشفتهام را
که دارد میشود
از جایش کنده،
کاش میدانستی
چهرهٔ بیاعتنایت
آرامش را
از سرم پرانده.
کاش میدیدی
غربت چشمانم را
میان این چهرههای ناآشنا،
کاش حس میکردی
بغض لرزانم را
پشت گلویم بیانتها.
کاش داشت ترازویت
مهارت سنجش محبت
تا ببینی در این سینه
فقط غریزه نیست و عادت.
کاش میدانستی
که من هم مثل خودت
دنبال عشق و آرامشام،
کاش میخواندی
از چشمانم
که پر از تمنا و خواهشام.
ارزش من برای تو
حاصلِ ضرب است
میان وزن من
و قیمت بازار گوشت.
هیچ میدانی که
من مجموع هزار حِسام
نهان زیر این پشم و پوست؟
راستی در قاموس تو
چیست نام «واحد محبت»؟
در تبار و قوم تو
دارد هیچ «وجدان» قیمت؟
قیمت بازار چند است
برای رحم و مروت؟