نجات

 

rescue

می‌خواهی نجاتم بدهی؟

می‌توانی نجاتم بدهی؟

بگو که می‌خواهی!

بگو که می‌توانی!

بگو، بگو که بی‌من

از این جهنم خارج نمی‌شوی!

تو اولین‌ای، تو اولین‌ای

که گذارش بر من افتاده

و مرا به راستی دیده است،

منِ اسیرِ آزادی ندیده را

من زندهٔ زندگی نکرده را،

منِ بردهٔ خوشی نچشیده را...

تو اولین کسی هستی که

از پشت اشک‌ها به من نگاه کرده

و در گوشم زمزمه کرده است:

«همه چیز درست می‌شود»...

تو اولین‌ کسی هستی

که صورت مرا نوازش کرده

و نگاهم را خوانده است...

تو اولین کسی هستی

که با سوسوی چراغی نیمه‌سوز

به دنیای تاریک من راه برده است...

نرو!

اگر بروی،

آخرین کسی خواهی بود

که مرا به راستی دیده وشنیده است...

تو بروی

چه کسی مرا از دست برده‌داران و جلادان خواهد رهاند؟

چه کسی ورای شکم و اسکناس به من خواهد نگریست؟

چه کسی منِ شکسته، منِ برده  را

 به امید و زندگی پیوند خواهد داد؟

بگو که بی‌من از این جهنم خارج نمی‌شوی!