- نوشته شده توسط: تالین ساهاکیان
انواع دامپزشک...
باید اعتراف کنم همۀ تجربهها و خاطرات من از دامپزشکان قشنگ نیستند. اولین دامپزشکی که خیلی سال پیش در ایران شناختم از حیوانات متنفر بود و این را با تمام حرکات بدنش، با حالت چشمانش و نوع رفتارش با حیوانات فریاد میزد ولی تا سالها مجبور بودیم حیواناتمان را پیش خودش ببریم چون دامپزشک دیگری در شهرمان نبود. این، اول داستان بود ولی حتی وقتی تعداد دامپزشکان حیوانات کوچک در شهرمان زیاد شد و رقابتی هم بین آنها به وجود آمد، کمتر دامپزشکی را دیدم که به دامپزشک ایدهآل من حتی نزدیک باشد. به عنوان کسی که خودش روزی دوست داشته دامپزشک شود، در چشمان بیشتر این آدمها میدیدم که عشقی در کار نیست و افسوس که در برخوردشان با اسکناسها احترام بیشتری به خرج میدادند تا در برخوردشان با حیوانات.
با این وجود ترجیح میدهم از تجربه های خوبم بگویم. برای نمونه هشت سال پیش وقتی «بارنی» پیش من در آلمان آمد او را پیش دامپزشکی در نزدیکی بردم، یک زن جوان و آرام که طرز نگاهش به حیوانات برای من داستان تازهای بود، نگاهی حرفهای ولی همراه با آرامش و احترام... بعد از آن خیلی وقتها بارنی را پیشش بردم ولی چیزی که تا این حد احترام مرا نسبت به او بر میانگیزد دیوارهای پوشیده شده با تابلوهای تشکرآمیز از صاحبان حیوانات خانگی که او نجات داده است نیست. هرگز ندیدم او قربانصدقۀ حیوانی برود ولی با حیوانات با چنان احترامی برخورد میکند که برخی از پزشکان انسانی با بیماران خود برخورد نمیکنند. او نهایت تلاشش را میکند که بهترین تشخیص را بدهد و درد و رنج و ترس حیوان را به حداقل برساند، چه هنگام معاینه، چه هنگام زدن یک آمپول، چه هنگام جابجا کردن حیواناتی که تازه دارند به هوش میآیند. بارها شاهد بودهام که او مخصوصاً با حیواناتی که برای عمل جراحی به مطب او آورده شدهاند و برای مدتی از سرپرست خود دورند با چه مهربانی و حس مسئولیتی رفتار میکند. وقتی یک بار یک کبوتر بیمار را پیشش بردم، نگفت کاری از دستش بر نمیآید و او را ببرم. پرسید «با ماشین هستید؟» گفتم «نه». گفت «پس بذارین من دو سه ساعت دیگر وقتی کارم در مطب تمام شد او را به مرکز نگهداری کبوترهای بیمار میبرم» و شمارۀ آنجا را به من داد تا روز بعد با آنها هماهنگی کنم.
چند سال بعد از آنکه به مطب او میرفتم یکی از همسایههای ما برایم تعریف کرد که خانم دامپزشک ده سال پیش در حالی که تلاش میکرده به یک سگ تصادفی بزرگ وحشتزده بدون زدن پوزهبند کمک کند توسط او گاز گرفته شده است طوری که نصف صورتش از حالت عادی خارج شده است و او مجبور شده است چند عمل جراحی پلاستیک روی صورتش انجام دهد. این داستان تعجب مرا بسیار برانگیخت چون همیشه از آرامش و خیال آسودۀ او هنگام کار با سگها لذت میبردم. ولی تعجب نکردم وقتی متوجه شدم او چند حیوان بیسرپرست از جمله دو اسب پیر را که صاحبشان خواسته بوده «بخواباند»، به سرپرستی قبول کرده است.
کمی عشق در هر کاری لازم است از رفتگری گرفته تا مهندسی ساختمان ولی بعضی از شغلها هستند که در صورت نبودن عشق حتی فکر کردن در مورد آنها اخلاقی نیست. پزشکی و دامپزشکی جز این دسته از مشاغل هستند... خوشبختانه مخصوصاً در سالهای اخیر در کنار خبرهای بد، خبرهای خوبی هم از دامپزشکان مسئول و متعهد ایرانی به گوش میرسد که جای بسی خوشحالی و دلگرمی است. اگر دامپزشکانی را میبینیم که با عشق کار میکنند، با حیوانات با احترام برخورد میکنند، نسبت به سرنوشت حیوانات احساس مسئولیت میکنند و به حیوانات خیابانی کمک میکنند یادمان نرود از آنها قدردانی کنیم...