- نوشته شده توسط: تالین ساهاکیان
خدای من
«خدای من»
خدای من ندارد
در کعبه و صومعه خانه
نه در کنشت، نه در معبد
نه در دیر و نه بتخانه
خدای من آواره است
در پرسههای یک خانهبهدوش
در پسکوچههای پایینِ شهر
در شکم خالی گرسنهای رفته زهوش
خدای من میغلتد لرزان
در عرقِ پیشانیِ کودکِ کار
در هذیان تبدارِ بینوایان
در اشکهای محکومی بر سرِ دار
خدای من کرخ میشود
در بهت جنگزدگانْ برسرِ آوار
در پاهای یخ زدهٔ گورخواب
در بشقاب خالیِ کارگر بیکار
خدای من ندارد
در کعبه و صومعه خانه
نه در کنشت، نه در معبد
نه در دیر و نه بتخانه
خدای من نمیخواهد
طاعتهای زاهدانه
نه خرقه و نه تسبیح
نه شمع در سقاخانه
مومنان به خدای من
میکنند روشنْ نوری
بر سر راهِ گم شدگان
یا در دلِ رنجوری
میگذارند بیدرنگْ نان
در دستهای گرسنه
پناه میشوند بیمنّت
بر سر بیپناهِ خسته
میکارند جوانهٔ سبزِ امید
در قلب یک درد کشیده
میسازند راهی جدید
برای یک به آخر رسیده
خدای من ندارد
در کعبه و صومعه خانه
نه در کنشت، نه در معبد
نه در دیر و نه بتخانه
خدای من نیست
خدای وظیفه و جزا
خدای من، محبت است
خدای عشق و ایثار