- نوشته شده توسط: تالین ساهاکیان
جورابهایی که زندگی مرا تغییر دادند...
این متن ترجمهٔ خاطرهٔ یکی از خوانندگان مجلهٔ سازمان حقوق حیوانات پیتا (Jennifer O Corneille Aokour) است:
جورابهایی که زندگی مرا تغییر دادند!
در آن صبح پاییزی سال ۱۹۹۰ وقتی داشتم جورابهایم را میپوشیدم، هیچ فکر نمیکردم یک جفت جوراب کتان ناقابل بتواند زندگی مرا تغییر دهد. آن روز قرار بود دوستانم به خارج شهر بروند و من قول داده بودم از حیوانات آنها مراقبت کنم ولی این حیوانات نه سگ بودند که قرار باشد با آنها بیرون بروم و نه گربه که قرار باشد خاکشان را عوض کنم. آنها تعدادی مرغ بودند که دوستانم از دامداری صنعتی نجات داده بودند. با خودم فکر کردم آیا ممکن است نگهداری از چند تا مرغ کار سختی باشد؟هنوز چند دقیقه از رسیدنم به خانۀ دوستانم نگذشته بود که متوجه شدم این جامعۀ مرغی چقدر پیچیده و جالب است. بعضی از مرغها گستاخ بودند، بعضی خجالتی، بعضی سمج و بعضی خیلی شاد. یکی از مرغها که اسمش هیلی بود، بد جوری عاشق جورابهای من که خالهای نارنجی داشتند شده بود! او مرتب نوکش را به جورابهای من می مالید و همه جا دنبال من میآمد. من تمام روز مرغها را در حال قدقد کردن، شکار غذا در علفها، مشاجره و آرایش کردن تماشا کردم. این مرغها دنیای فعالی داشتند که من هرگز تصورش را هم نمیکردم.عصر آن روز پس از آنکه مرغها را به اصطبلی که مخصوص خوابشان بود بردم، لباسهایم را شستم و روی طناب آویزان کردم.صبح روز بعد، هر دو جوراب من ناپدید شده بودند و فقط دو گیرۀ لباس به عنوان مدرک جرم باقی مانده بودند.
خیلی طول کشید تا آنها را پیدا کردم. هیلی نه تنها جورابها را دزدیده بود، بلکه یک تخم هم گذاشته بود و با دقت دو جوراب را دور آن بسته بود. من آنجا با دهان باز ایستاده بودم که او سرش را بالا آورد و با نگاهی التماسآمیز به من نگاه کرد. او آن جورابها را دوست داشت و از من میخواست که آنها را به او ببخشم. من هم همین کار را کردم.از آن روز من دیگر گوشت مرغ و تخممرغ نخوردم. دیگر نمیتوانستم رابطۀ بالها و پاها و سینهها در بشقابم را با هیلی و دخترهای دیگر از یاد ببرم. خیلی طول نکشید که وگان شدم.پایان غمانگیز داستان این است که هیلی خیلی زنده نماند. او که در نتیجۀ زندگی قبلی خود در دامداری صنعتی رنجور و ناتوان شده بود، چند روز پس از این ماجرا در خواب مرد. ولی من هرگز او و شوخ طبعیش را فراموش نمیکنم و این سوال را با خود به گور خواهم برد که او آن جورابها را چطور از طناب رخت پایین کشیده بود.