فاصله

distance

میان ناآگاهی من

از حال و روز تو

و آن برق بهت‌آور آگاهی

فصل‌هایی بودند

که می‌خواهم بدانی

امروز با پشیمانی و شرم

مرور می‌کنم...

میان آگاهی من

از حال و روز سیاه تو

و ناتوانیم از تغییر آن

فاصله‌ایست

که می‌خواهم بدانی

با شرم و اندوهی بی‌انتها

پر شده‌ است...

میان من و تو،

میان حال من و حال تو،

روزی، روزگاری،

توهّم فاصله‌ای بود

که دیر زمانی است

هیچ شده است...

من می‌دانم

و یقین می‌دانم

و با چشم و گوشِ

سر و دل و جان

می‌دانم

که ما یکی هستیم،

که ماهیت ما یکی است،

که غم‌ها و خوشی‌هایمان

از یک جنس‌اند...

می‌دانم که

هر دویمان

فقط آزادی می‌خواهیم

و کمی عشق و امنیت و آرامش...

آیا توقع زیادی است؟

میان آشوب من

از دیدن حال و روز تو

و بی‌میلی دیگران به دانستن

فاصله‌ایست بس اندوهبار...

این فاصله هم روزی هیچ می‌شود

و این امارت شکنجه و ظلم

به گَردی در تاریخ

بدل خواهد شد...

این را می‌دانم

این را به یقین می‌دانم

اما افسوس

که دیگر برای تو دیر خواهد بود

و این، فاصلهٔ میان ایمان من است

با ناامیدی من...

برای تو دیر خواهد بود...

برای تو خیلی دیر خواهد بود...