- توضیحات
- نوشته شده توسط: تالین ساهاکیان
فاصله
میان ناآگاهی من
از حال و روز تو
و آن برق بهتآور آگاهی
فصلهایی بودند
که میخواهم بدانی
امروز با پشیمانی و شرم
مرور میکنم...
میان آگاهی من
از حال و روز سیاه تو
و ناتوانیم از تغییر آن
فاصلهایست
که میخواهم بدانی
با شرم و اندوهی بیانتها
پر شده است...
میان من و تو،
میان حال من و حال تو،
روزی، روزگاری،
توهّم فاصلهای بود
که دیر زمانی است
هیچ شده است...
من میدانم
و یقین میدانم
و با چشم و گوشِ
سر و دل و جان
میدانم
که ما یکی هستیم،
که ماهیت ما یکی است،
که غمها و خوشیهایمان
از یک جنساند...
میدانم که
هر دویمان
فقط آزادی میخواهیم
و کمی عشق و امنیت و آرامش...
آیا توقع زیادی است؟
میان آشوب من
از دیدن حال و روز تو
و بیمیلی دیگران به دانستن
فاصلهایست بس اندوهبار...
این فاصله هم روزی هیچ میشود
و این امارت شکنجه و ظلم
به گَردی در تاریخ
بدل خواهد شد...
این را میدانم
این را به یقین میدانم
اما افسوس
که دیگر برای تو دیر خواهد بود
و این، فاصلهٔ میان ایمان من است
با ناامیدی من...
برای تو دیر خواهد بود...
برای تو خیلی دیر خواهد بود...