- توضیحات
- نوشته شده توسط: تالین ساهاکیان
«زمینی»
اهل زمینم
گردان در منظومۀ شمسی
نقطهای کوچک در کهکشان راه شیری...
از جنس خاکم
از آسمانها چیزی نمیدانم
من مشتاقانه به جاذبۀ زمین پابندم
هنوز برایم پر از شگفتی است
شقایقی که در بهار از هیچ میروید
پرستویی که این همه راه را باز میگردد
درختی که سبز شدن را فراموش نمیکند.
دینم مهربانی است،
آیینم تلاش برای کمآزاری
پیامبرم عقل است
قاضیم وجدان
کتاب اخلاقم پر است از آیههای زنده
و "بودن" را به تماشا نشستن...
قصد فرار ندارم
گره خوردهام
به گلهای باغچه
به کبوترهایی که هر روز مهمانم هستند
به صدای آهوی مادر که هر غروب
فرزندش را فرا میخواند...
من اهل زمینم
همسایههایم چند درخت،
چند موش،
چند سنجاب همیشه گرسنه
حلزونهایی که با هر باران سر و کلهشان پیدا میشود
و پرندگانی که وقتی غذایشان دیر میشود
گلدانهایم را شخم میزنند...
من به زمین معتادم
من سرشارم از زمین
من مشتاقانه به زمین پابندم...