- توضیحات
- نوشته شده توسط: تالین ساهاکیان
«سگ»
توی پیچ یه جاده
جون میکنه یه سگ
نداشت این دنیا با اون
چیزی به جز سر جنگ
عطش هزار کویر
تو لَهلَه داغِش
هزار امیدِ مرده
تو چشمهای خمارش
نمونده دیگه زوری
توی پای لنگش
خسته است از آدم
با اون قلبِ سنگش
به تن شکستهاش
نمیده دیگه دردْ امون
رسیده زخم کهنه
بد جوری به استخون
تنش همرنگ جاده
با این بخت رمیده
دنبال یه خشکهنون
آخه چقدر دویده؟
اسمش وفاست
آه که چه اسمی
آخه تو قحطی عشق
نیست وفا جز طلسمی
داره تن شکستهاش
یادها از چوب و سنگ
چهها که نکشیده
از آدم پر از ننگ
این آخر راهه
میدونه اینو سگ
این کابوس هولناک
هرگز نمیشه قشنگ
این دنیا بزرگه اما
نداره برای اون جایی
خسته است از رفتن
بی هیچ کس و نوایی
چشمهای نیمهبازش
پر از تب و سنگین
حس میکنه مرگو اون
با همهٔ جسم و جون
آه یه سایهٔ بلند
داره میآد سراغش
چی میخواند تو دم مرگ
نامردمان از سرش؟
تن بیرمقاش
نداره نای فرار
میمونه تسلیم و رام
افتاده با اون حال زار
تو این وانفسا اما
میشینه سایه، بیدرنگ
دستش نوازش میشه
رو سر تبدار سگ
داره آهنگ صداش
از عشق و محبت اثر
این قشنگتر از اونه
که سگ بکنه باور
تو زندگی سگیاش
این قصه خیلی جدیده
آدمی با این هیبت
سگ به عمرش ندیده
زیر آفتاب سوزان
سگ در آغوش یاور
میذاره جاده را
مثل یه برق پشت سر
تو این جهنمِ سگی
دستی از آسمون؟
این معجزهٔ برزخه
یا آخرین هذیون؟
اگه معجزه است
بر زندگی، سلامی قشنگ
اگه خوابه
کاش باشه این خواب مرگ