- توضیحات
- نوشته شده توسط: تالین ساهاکیان
زبان سوراخ
میپزی زبانم را
با شادی برای مهمانی
این سوراخ چیست در آن؟
نه، تو نمیدانی!
بگذار بگویم برایت قصهام را
با صد رمز و راز
اما نه، این داستان شوم
دارد سرِ دراز.
بگذار بگویم داستان زبانم را
با سوراخ گنگ و عجیبش
نقاشی کنم پیش چشمانت
مرگم را با دردهای غریبش.
ببند چشمانت را و بیا با من
به میعادگاه خاک و خون
تصور کن جهنمی هولناک را
پر از بیرحمی و جنون.
بستهاند دست و پایم را
مانند زبانِ لالم،
نمیدهد ترس و حیرت
یک لحظه مجالم.
بوی خون میآید
موهای مادرم آنجا ریخته
پیکر بیجان دوستی
آن طرفتر از قلاب آویخته.
قلب بیتپش کیست
آن طرف در آن تشت کبود؟
خونِ چه کسی جاریست
آن سو بر زمین مثل رود؟
میبندم چشمانم را
این کابوس است یا بیداری؟
فلج شده عقلم
این هذیان است یا هوشیاری؟
نفسم افتاده به شمارش
نیست بر آشوبم دمسازی
نگاهم التماس و خواهش
نیستند چشمانِ همرازی.
گلویم خشکیده از وحشت
چرا شدیم چنین سیهروز؟
آخر این چه داستانی است
این چه بلایی است جگرسوز؟
کامم تلختر از زهر
سرم گیج و حیران
گوشهایم سنگین و کر
از نالههای بیامان.
تنم رعشه گرفته
از صدای آخرین جیغ
که گم میشود کمکم
زیر فشار یک تیغ.
دارند میآیند به سراغم،
با چاقویی در دست
مادر، مادر من میترسم
به داد و فریادم رس!
میفشارد سخت و بیامان
قصاب، کارد را بر گردنم
دردی ورای حد و بیان
میدود در همهٔ پیکرم.
میگزم از شدت درد
من زبان لالم را
جهان سیاه میشود
پیش چشمانم درجا.
میخروشد خون گرمم
بر زمین و به هر سو
این پایان قصهٔ من است
پر از رنج و اندوه.
بر زبانم مثل زخم
مانده جای دندانم
تا بپرسی یک دم
تو از حال و احوالم.
حالا میدانی تو
داستان زبان سوراخم را
میپزی امشب با آن
تو خوراکِ زبان!